خون مردگی
نویسنده:
الهام فلاح
امتیاز دهید
این رمان به تاثیرات جنگ بر خانواده و جامعه میپردازد. «خونمردگی» به سه مقطع زمانی میپردازد که از تیرماه ۱۳۶۷ و پایان رسمی جنگ تحمیلی آغاز میشود؛ در دهه هفتاد و با موضوع تبادل اسیران ادامه و در نهایت با موضوع خروج آمریکاییها از کشور عراق در سال ۱۳۹۱ پایان مییابد.
در آغاز داستان میخوانیم: «خدا کند احوالت خیر باشد. همین که آنجایی و بهقدر اینجا بمب و موشک به سرت نمیریزد خوب است. خدا میداند چهقدر عذاب داشت پیدا کردن نشانیات. خدا از سر تقصیرات پدرت بگذرد. از روزی که توی پالایشگاه کویت سربهنیستش کردند. کارم همین شد که هر سال یکجا پیات بگیرم. پسر ابوظهیر سیصد تومان از من گرفت تا نشانیات را دستم برساند. آن عجوزه، امریحان، یعنی خیال کرد میتواند یک مرد از عشیره بدزدد و تقاص ندهد؟ آخرش هم همان شد که موشک صدامحسین صاف افتاد روی سقف خانهاش. حالا هم که آوارهی کوچه پس کوچههای ابوشهر شده. به دامان خودم میماندی میشدی مرد عشیرهمان. جای لفته برایمان میگرفتی. حالا هم که از عشیره چیزی نمانده. یا مردند یا جانشان را برداشتند و رفتند. من ماندم و چندتای دیگر که بود و نبودمان توفیری نمیکند. کارمان شده نفت ریختن توی فانوس بسیجیها و متکا گذاشتن زیر سرشان وقتی لانوم و نصفهجان پناه میآورند به خانهی شیخ پیر عشیره. چند صباحی است صلات صباح که میخوانم نفسم کم میآید. دیگر نه بصری مانده نه سمعی.»
بیشتر
در آغاز داستان میخوانیم: «خدا کند احوالت خیر باشد. همین که آنجایی و بهقدر اینجا بمب و موشک به سرت نمیریزد خوب است. خدا میداند چهقدر عذاب داشت پیدا کردن نشانیات. خدا از سر تقصیرات پدرت بگذرد. از روزی که توی پالایشگاه کویت سربهنیستش کردند. کارم همین شد که هر سال یکجا پیات بگیرم. پسر ابوظهیر سیصد تومان از من گرفت تا نشانیات را دستم برساند. آن عجوزه، امریحان، یعنی خیال کرد میتواند یک مرد از عشیره بدزدد و تقاص ندهد؟ آخرش هم همان شد که موشک صدامحسین صاف افتاد روی سقف خانهاش. حالا هم که آوارهی کوچه پس کوچههای ابوشهر شده. به دامان خودم میماندی میشدی مرد عشیرهمان. جای لفته برایمان میگرفتی. حالا هم که از عشیره چیزی نمانده. یا مردند یا جانشان را برداشتند و رفتند. من ماندم و چندتای دیگر که بود و نبودمان توفیری نمیکند. کارمان شده نفت ریختن توی فانوس بسیجیها و متکا گذاشتن زیر سرشان وقتی لانوم و نصفهجان پناه میآورند به خانهی شیخ پیر عشیره. چند صباحی است صلات صباح که میخوانم نفسم کم میآید. دیگر نه بصری مانده نه سمعی.»
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خون مردگی